دل خون

بایگانی
آخرین مطالب

خدای من

چه خود ساخته هایی که مرا سوخت

و چه سوختن هایی که مرا ساخت ای خدای من

مرا فهمی عطا کن

که از سوختنم ساخته ای آباد، از من بجا ماند . .

آری چون خدایی هست...

گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند

شاید چون آرزوهایم بلندند ...

ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید امیدی هست

چون خــــدایـــی هست ...

آری ، وچه زیبا نوشته بود ...

همواره با خود تکرار میکنم،امیدی هست ؛ چون خــــدایـــی هست ...

یادت باشد که...

در سمت توام

در سمت توام

دلم باران

دستم باران

دهانم باران

چشمم باران

روزم را بابندگے تو پاگشا می کنم

هراذانے که می وزد پنجره ها باز می شوند

یاد تو کوران می کند

هراسم تو را که صدا می زنم

ماه دردهانم هزار تکه می شود

کاش من همه بودم 

با همه دهان ها تو راصدا می زدم

کفش هاے ماه را به پا کرده ام

دوباره عازم توام

تا بوے زلف یار در آبادے من است

هرلب که خنده اے کند از شادے من است

زندگـــے بـاتـــوستـــــــــــ . . .

زندگـــے همین حـالاستـــ . . .


پیله و پروانه

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد، شخصی نشست و ساعت‌ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی‌تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص خواست به پروانه کمک کند و با یک قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

پروانه به راحتی از پیله خارج شد؛ اما جثه‌اش ضعیف و بال‌هایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز کند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعکس، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند.

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر می‌کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می‌شدیم؛ به اندازه کافی قوی نمی‌شدیم و هرگز نمی‌توانستیم پرواز کنیم.

پـشـتــــــ پـنـجــره

از وقتی آمدی

هوا نمناکـــ استـــــ

تنهایی چند برابر شده

و روزمره گی دستـــ بر نمی دارد!



جای گله نیستــــ

دنیا

از پشتـــــ پنجره زیباتر استــــ !

مـَــــجبــــوری

بــــعضی وقتــــا مــــجبوری تـــو فضــــای بغضـــــت بــــخندی,


دلـــــت بـــــگیره ولــــی دلـــــگیری نــــکنی,


شــــاکی بشــــی ولــــی شکایـــــت نــــکنی,


گـــــریه کـــنی امــــا نــــذاری اشـــکات پیـــدا بـــشن,


خیلــــی چیــــزارو ببینــــی ولــــی نـــدیـــدش بــــگیری,


خیلــــی حرفــــارو بشنـــــوی ولــــی نــــشنیده بـــگیری,


خیلــــی ها دلتــــو بشـــکنن و تـــو فقـــط ســـکوت کنــــی

سرنوشت

.. !!! صــورت آرزوهــایــم کــبود اســت!!! ...


... !!! عــجب دســتِ سنگیــنی داشـــت !!! ...


... !!! ســرنوشــتـــــ !!! ...


حقیقت


حَقیقتـــــ اینـــﮧ کـــــﮧ



هـَـــــر چـــے مــهـــَربـــوטּ تـَــر بــاشــے…



بیشتـَـــــر بِهتـــــ ضُلمــ ـمـــےکُنــטּ…



هـــَـ ـر چـــے صـــادق تـَــر بـ ـاشـــے…



بیشتـ ـ ـر بِهتـ ــ ـ دروغ مــ ـے گـَــטּ…



هـــَ ـ ــر چــ ـے خــ ـودتــ ـو خــ ـاکـ ـے تَـ ـر نِشــ ـوטּ بِــבے…



واسَتـ ـ ــ کَمتــ ـ ـر ارزش قائلَنــ ــد…



هـ ــر چـــــی قلبتــ ــو اسُـ ــوטּ تَـ ـر در اختیـ ـ ـار بِــ ـزارے…



راحتــــتـَـر لــِـهش مــے کــنن…



و اگـ ــر بـ ــدوننــد کــ ــ ـﮧ منتظـ ــرے و بِهشــ ـوטּ احتیــ ـاج دارے…



انـــدازه یــ ـه دنیـــا ازتـــ فــــاصلــه مــــے گـــیــرنـ ــد!!!

شهر

بوی گند خیانت تمام شهر را گرفته. . . .

 

مرد های چشم چران؛

 

زن های خائن؛

 

پس چه شد. . . . ؟!

 

چیدن یک سیب و این همه تقاص؟!؟!؟!

 

بیچاره ادم . . . .

 

بیچاره ادمیت. . . .